یک شنبه ی خوب
امروز شنبه کیمیا اومد خونه ی ما (عمه) البته از شب جمعه اومد و خوابید. ولی شب کلی گریه کرد و گفت دلش برای مامان و باباش تنگ شده و نگذاشت کسی بخوابه و بعد از مدتی خودش راحت خوابید در حالی که ما همه خواب زده شدیم. فردا صبح وقتی من (نیلوفر) از مدرسه برگشتم با هم بازی کردیم و کیمیا برای بچه ی من غذا درست کرد و داد دهنش.بعد هم ناهار خوردیم و من رفتم کلاس زبان و موقعی که مامانم اومد دنبالم دیدم کیمیا هم اومده.بعد با هم رفتیم البسکو تا برای بابای من کادوی تولد بخریم . بعد از خرید کمی بازی کردیم وبراش سی دی گذاشتم.اما از وسطاش ول کرد رفت شام بخوره.مامان باباشم اومدند و ما نقاشی کشیدیم و با بادکنک بازی کردیم بعد که بابام اومد بهش هدیه اش ر...
نویسنده :
نیلوفر
18:06